تجسمیآنلاین:در روزهایی که کرونا همه را خانه نشین کرده است، برآن شدیم که در تجسمیآنلاین هر روز یک هنرمند را معرفی و تابلوهای معروف وی را نشان دهیم تا رخوت روزهای قرنطینه با هنر زدوده شود.
فردریش تحصیلات و مطالعات هنری خود را از سال ۱۷۹۰ به عنوان شاگرد خصوصی نزد «جان گادفری کویستروپ» در «دانشگاه گریفسوالد» شروع کرد. استادش به او تمریناتی در فضای باز و محیط اطراف شهر میداد که عاملی برای علاقه و تشویق فردریش به طراحی از مناظر و طبیعت شد.۴سال بعد فردریش به «آکادمی کپنهاگم» رفت و در آنجا زیرنظر استادانی چون «لورنزن» و هنرمند منظرهپرداز «جوئل» به تحصیل پرداخت. در ابتدا با کپی کردن از مجسمههای آنتیک شروع به کار کرد و بعد با طراحی از مدل زنده به کارش ادامه داد. زندگی در کپنهاگم امکان دسترسی به «رویال پیکچرزگالری» را که در آن کلکسیونی از آثار منظره پردازان هلندی قرن ۱۷ وجود داشت فراهم کرد.
تخصص کاسپار فردریش، منظرهپردازی است. نوع نگاه او به طبیعت، بر فیلسوفان و شاعران رمانتیک همعصرش، تأثیر عمیقی گذاشته است. انسان در نقاشیهای فردریش، عنصری مغلوب در طبیعت است و در پرسپکتیوی ناچیز و محدود ترسیم شده است. انسانها معمولاً نقشی فرعی در مناظر دارند و در اغلب آثارش، انسانی را میبینیم که از پشت سر نقاشی شده و به منظرۀ روبهرو خیره شده است. چنین کادربندیای در آثار فردریش، گویی بیننده را تشویق میکند که خودش را به جای فرد نقاشیشده بگذارد و به تماشای آن منظره بایستد.
کشتی و دریا، از دیگر موضوعاتی است که فردریش به آن علاقۀ وافر دارد. چنانکه در یادداشت «علوم انسانی نیلگون» میتوانید بخوانید، توجه به دریا، به عنوان عرصهای ناشناخته و رازآمیز و همچنین «کشتی» به مثابۀ نمادی از روح انسان در سفر، در این دوره بسیار مهم است. او ابداع کنندۀ منظرههایی پر از احساسی رمانتیک است با دقتی زیاد در ترسیم جزئیات و ویژگیهای جغرافیایی و معنای معنوی. مه و غبار در اغلب این مناظر مشهود است. «از نظر منتقدین در مناطق شمالی دریای بالتیک این شدت از مه وجود ندارد و احتمالا فردریش این مناظر را بعد از تماشا در استودیو خود ترسیم کرده که در میزان مه و غبار اغراق کرده است».
کاسپار فردریش، در تمام طول عمر با دورههای متوالی افسردگی مواجه بود. میل عمیقی به خودکشی او را رنج میداد و روحیۀ انزواطلبانۀ او، موجب شد در سالهای آخر عمر، تنهاییِ بسیار شدیدی را تجربه کند. چنانکه دوستانش به او «تنهاترین تنها» میگفتند.در قرن بیست و با اهمیتیافتن دوبارۀ جنبش رومانتیسیسم برای هنر و علوم انسانی، آثار کاسپار فردریش بار دیگر محل تأمل و تعمق قرار گرفتند.فردریش از منظرهپردازان رمانتیک است که شهرتش بیشتر مربوط به قرن بیستم میشود و در زمان خودش یک هنرمند بینالمللی نبود. در زمان تحصیل نزد "کویستروپ" با نظریهپرداز "لودویک گرهارد کوثرگارتن" دیدار کرد. "کوثرگارتن" معتقد بود:"طبیعت نشانهای از خداوند است (بیانی از خداوند است)."
این گفتار تأثیر عمیقی در تمام طول دوران کاری بر فردریش گذاشت. زندگی و هنر فردریش پر از احساس تنهایی و مرگ است که در آثار اواخر عمرش این احساس بیشتر دیده میشود و اعتقاد بر این است این احساسات بیشتر مربوط به سختیها و رنجهای دوران کودکی اوست.
علاقه اولیه فردریش به عنوان یک هنرمند، طبیعت و تفکر عمیق در مناظر آن بود؛ این مناظر اغلب جنگلها، بیشهها، صخرهها و مناظر دریایی است. به دلیل آشنایی با مرگ، از دوران کودکی این موضوع در اغلب آثارش دیده میشوداین اشاره به مرگ در اغلب آثار غیر مستقیم و با نمادهایی به نمایش درآمده؛ ولی در تعداد اندکی از آثار نیز اشاراتی مستقیم دیده میشود. این حس تنهایی و مرگ، در آخرین آثار فردریش با حسی از منفینگری و ترس با رنگهایی که رو به تیرگی میروند دیده میشود.
در کل دو فضا در اغلب کارهای فردریش دیده میشود: اول فضای معنوی، دوم فضای مرگ. انسان در نقاشیهای فردریشیک عنصر مغلوب در طبیعت است و در یک پرسپکتیو ناچیز ترسیم شده و نقش فرعی در مناظر دارد و بیشتر مانند یک ناظر است. در اغلب آثار انسانی از پشت سر ایستاده و به منظره نگاه میکند. این فرد بیننده را تشویق میکند که خودش را به جای او بگذارد و خودش به تماشای آن منظره بایستد. به این افراد ایستاده از پشت در آلمانی «راکنفیگور» گویند.
سپیدهدم و شامگاه زمانهایی هستند که اغلب در مناظر فردریش دیده میشود. در مناظر دریایی فردریش کشتیهای لنگر انداخته در ساحل، به امید معنوی هنرمند اشاره دارند. در نقاشیهای فردریش نوعی گذر زمان دیده میشود که کمتر در آثار همعصرانش به چشم میخورد.فردریش از اولین هنرمندانی بود که مناظر زمستانی با زمینهای مرده و یخزده و پر از سکون را به وجهی که گویی تاکنون هیچ انسانی در آنها گام نگذاشته و متروک هستند، ترسیم کردهاست. در قرنهای۱۵ و ۱۶ مرسوم بود که در مناظر برفی تعداد زیادی انسان را در حال اسکی ترسیم کنند و اینگونه مناظر بدونه حضور انسان عجیب مینمود ولی فردریش این مناظر را بدون حضور انسان ترسیم کردهاست.
او ابداعکنندهمنظرههایی پر از احساسی رمانتیک با دقتی زیاد در ترسیم جزئیات و ویژگیهای جغرافیایی و معنای معنوی است. مه و غبار در اغلب این مناظر مشهود است. از نظر منتقدین در مناطق شمالی دریای بالتیک، این شدت از مه وجود ندارد و احتمالاً فردریش این مناظر را بعد از تماشا در استودیو خود ترسیم کرده که در میزان مه و غبار اغراق نیز کردهاست.از فردریش آثار چاپی، طراحی و آبرنگی زیادی به جا ماندهاست. او اغلب در گردشهایش در طبیعت اسکیسهای کوچکی برمیداشت و بدین شکل روی عناصر تصویریش مطالعه میکرد. او در ابتدا بیشتر آثارش را با آبرنگ ترسیم میکرد اما با کسب اعتبار در محافل هنری شروع به کار با رنگ و روغن کرد.فردریش شهرت اولیهخود را مدیون شرکت در مسابقه وایمار است؛ مسابقهای که هر سال توسط شاعر و نویسندهمعروف «یان ولفگانگ گوته» برای هنرمندان ناشناس و آنهایی که از اعتبار افتاده بودند برگزار میشد. زمانی که فردریش در این مسابقه برندهجایزه میشود، علاوه بر کسب شهرت برای خود، باعث اعتبار بخشیدن بیشتر به این مسابقه نیز میشود.
فردریش اولین نقاشی مهم خود را در سال ۱۸۰۷ با نام «صلیب در کوهستان» خلق میکند. این اثر در کریسمس۱۸۰۸ به نمایش عمومی در میآید که با استقبال خوبی مواجه نمیشود و مورد نقدهای شدیدی قرار میگیرد. فردریش در مورد این اثر اینگونه میگوید: »اشعههای خورشید در حال غروب، نوری است از پدر مقدس و این غروب نشانه این است که دورانی که خداوند مستقیم با انسان صحبت میکرد به پایان رسیده«.
مرگ و معنویت در مناظر فردریش با عناصر خاصی نماد پردازی شده. آسمانهای پهناور، طوفانها، مه، جنگلها و صلیب نشانههای خداوند هستند. جغدها، کرکسها، قبرستانها، خرابههای گوتیک، درختان خشک شده، ویرانههای بناهای باستانی و قایقهایی که از ساحل دور میشوند نمادهایی از مرگ هستند.هنر فردریش در اواخر عمرش از اعتبار میافتد و نسبت به زمان خود کهنه میشود و جز تعدادی از دوستانش، از یاد دیگران میرود.
فردریش در ۲۱ ژانویه۱۸۱۸ با دختر یک رنگرز اهل درسدن ازدواج میکند و صاحب ۳ فرزند میشود. این ازدواج باعث تحول عظیمی در کارهای فردریش نمیشود اما در طرحهایی که از صخرههای گچی رود «رودن» بعد از ماه عسلش کشیده حس جدیدمعلق گنگی دیده میشود.پالت رنگیاش روشنتر میشود و فیگورهای انسانی بیشتر در نقاشیهای این دورهاش دیده میشود که شاید به علت مشغولیت ذهنیاش به همسر و خانوادهاش است.
فردریش جز تعداد محدودی اثر هیچ وقت به شکل سفارشی کار نمیکرد. در سالهای۱۸۲۰ «دوک نیکلای پاولویچ» تعدادی از آثار او را میخرد و به «سنپترزبورگ» میبرد این امر باعث معرفی هنر فردریش به «خاندان سلطنتی روسیه» و خرید آثارش میشود.این خریدها در اواخر دوران هنری فردریش کم میشود و او متکی به کمکهای مالی دوستانش میشود البته در اواخر عمرش «خاندان سلطنتی روسیه» تعدادی از کارهای قدیمیتر او را میخرد که باعث بهتر شدن اوضاع مالی خانواده فردریش میشود.
فردریش دورههای افسردگی در سالهای "۱۷۹۹"، "۱۸۰۵ تا ۱۸۱۳"، "۱۸۱۶" و بین سالهای " ۱۸۲۴، تا ۱۸۲۶" داشته که در این دورهها نمادها و موتیفهای مرگ در آثارش بیشتر دیده میشود.او در "ژوئن ۱۸۳۵" یک سکته مغزی میکند که باعث لمس شدن بخشهایی از بدنش میشود بینایی او بدون نقص باقی میماند ولی دیگر توانایی نقاشی رنگ و روغن رو نداشته و دوباره به آبرنگ و طراحیهای کوچک روی میآورد.مهمترین اثر این دورهاش یک نقاشی به نام «ساحل در نور مهتاب» که در ۱۸۳۵٬۳۶ کار میکند. فضای این کار بسیار سیاه و تیره است و کنتراست شدید رنگها ضعف ظرافت و دقت کار را پنهان کرد. تم مرگ در این اثر بسیار شدید دیده میشود.
در سال ۲۰۰۴ آقای «کارستن سپیتزر» روانشناس در مورد فردریش مینویسد: «فردریش از بیماری حس خودکشی رنج میبرده» خود هنرمند بارها گفته بود که از نوعی خستگی روحی رو به مرگ رو احساس میکند.
در ابتدای قرن بیستم فردریش با نمایشگاهی که در ۱۹۰۶ از ۳۲ اثر او در برلین برپا شد، دوباره مطرح شد. در ۱۹۲۰ «اکسپرسیونیسمها» در دهه ۱۹۳۰ و اوایل۱۹۴۰ «سورآلیستها» و «اگزیستانسیالیستها» از آثار او بسیار ایده گرفتند. به علت وجود مجموعههای از آثار او در روسیه نقاشان روس مانند «آرخیپ کونجی» و «ایوان شیشکین» از او متأثر شدند.معنویت آثارش روی نقاشان آمریکایی مانند «آلبرت پینکام راید»، «رالف بلیک لاک» و «نقاشان رود هادسون» و «لومینیستها» تأثیر زیادی گذاشت.ادوارد مونک در سفری در ۱۸۸۰ به برلین داشت آثار فردریش را دید در ۱۸۹۹یک اثر چاپی متأثر از فیگور از پشت سر فردریش با نام «تنهاها» به نمایش گذارد.«ماکس ارنست»، «رنه ماگریت»، «پل نش»، «مارک روتکو»، «گرهارد ریشتر» و «آنسلم کیفر» از هنرمندان تجسمی بودند که از آثار فردریش در طول دوران فعالیت خود ایده گرفتند. «سامویل بکت» در نگارش نمایشنامه «در انتظار گودو» از تابلو «نگاه عمیق مرد و زن» فردریش الهام گرفتهاست.
در سالهای پایانی عمر فردریش بسیار تنها شده بود و دوستانش از او با عنوان "تنهاترین تنها"یاد میکنند. سرانجام فردریش در "می۱۸۴۰" در درسدن درگذشت ولی مرگ او به عنوان اتفاق مهمی تلقی نشد و جامعه هنری آن زمان عکسالعمل خاص بروز نداد چون مدتها بود که هنر فردریش مطرح نبود و کهنه شده بود. فردریش در طول دوران حیات خود یک هنرمند جهانی نبود بلکه فقط در محدوده اطرافیان خود مطرح بود.