تجسمیآنلاین: شروین کندری: "رومن رولان" یک جمله در کتابش دارد که" بعضیها را با ندیدن از بین میبرند، حتی به آنها توهین هم نمیکنند." این آزاردهندست. کسی راکه به او توهین میکنند برایش تبلیغ محسوب میشود به همین خاطر برای نابود کردن عدهایی از هنرمندان اصلا آنها را نمیبینند.
علی بیگی پرست متولد 1341، اهل همدان است. او دارای لیسانس از دانشگاه هنرهای زیبای تهران و فوق لیسانس نقاشی از دانشگاه تربیت مدرس بوده و سابقهی تدریس در دانشگاههای مختلف ایران را داشته، همچنین چاپ کتاب طراحی هایش سال 1388 در انتشارات یساولی و سابقه برپایی نمایشگاه های متعدد انفرادی و گروهی در ایران و خارج از کشور است.
با توجه به اینکه هدف هنر به نوعی خلق و آفرینش یک زیبایی هست، از نگاه علی بیگی پرست احساسات درونی و ناخودآگاه هنرمند تا چه اندازه بر این پیدایش اثر گذار است؟
در جامعه امروز خیلی از نقاشان که کار میفروشند بیشتر بازار را مد نظر خود قرار دادند. از نظر من این قضیه کاملا ذاتی هست، مثلا من بیشتر درگیر برونریزی احساسات درونی خودم هستم و هر لحظه با توجه به نیازم اگر لازم بدانم مجسمه کار میکنم و گاهی دلم میخواهد صرفا نقاشی یا طراحی کنم پس به آنها خواهم پرداخت. درواقع هنر یک نوع زبان برای برقراری ارتباط است و میتواند خیلی مشترک باشد. برای شما این مثال را میزنم، اولین باری که من کارهای "فرانسیسکو گویا" را دیدم این احساس را داشتم که من آثار را کار کردم و اینجا بُعد زمان و مکان از بین رفت. یعنی من که در قرن بیستم هستم با گویا که در قرن هجدهم بوده یا حتی رامبرانت یک احساس را داریم، من نمیگویم که انقدر توانمندهستم ولی وقتی به آثار آنها نگاه میکنم این حس به من تداعی میشود چون یک زبان مشترک وجود دارد، آنهم تصویر است که میتواند زشت و زیبا باشد و این زیبایی صرفا به معنای آن نیست که قالب زیبایی داشته باشند. درواقع جوهر زیبایی در آنها وجود دارد، به طور کلی هرچیزی که رونده است و زندگی در آن جاریست زیبایی را در بر خواهد داشت.
نقاشی های اکسپرسیونیست مثل کارهای "ژورژرِئو" را وقتی نگاه میکنیم پشتمان به لزره میافتد ولی وقتی در بطن آن غرق میشویم فضایی که هنرمند در اثرش به تصویر کشیده را کاملا احساس میکنیم و این حس به آدم اِلقا میشود که در آنجا حضور دارد.
آقای بیگی پرست از نگاه شما یک اثر هنری مطلوب دارای چه چهارچوبی است و مهمترین بخش خلق یک اثر هنری از ایده تا اجرا کدام است؟
"رودن"حرف خوبی میزند که اول مثل یک جرقه یا الهام است بعد به تدریج شروع به شکلگیری خواهد کرد و قواره میگیرد سپس متولد میشود. امکان تغییر در روند زایش وجود دارد که در مراحل اجرا آن را به تکامل میرساند و این پروسه خلق یک اثر است.
به نظر من مهمترین مرحله همان ایدهی اولیه استکه شروع کار خواهد بود و کمی هم سخت، ولی مواردی هم داریمکه ایدهی خوبی دارند ولی در اجرا ناتوان هستند. من مخالفم با اشخاصی که میگویند تکنیک مهم نیست مثلا شما به هواپیما نگاه کنید فقط یک موتور آن 8 تُن وزن دارد و قرارگیری آن در آسمان نیازمند علم و تکنیک است. علم هنر مخصوصا در نقاشی تصویر است، تصویر دارای یکسری مبنا بوده مثل ارزش خطی، سطح، فرم با وسعت، مکملها و هفت کنتراستی که مد نظر داریم و در مجسمه میتواند تعریف کردن یک فضا باشد. جدا از اینکه من خودم گرایشم به سمت فیگوراتیو است ولی آنچه مد نظر دارم این شکل را دارد که حتی یک اثر معماری خوب هم میتواند نقش مجسمه را ایفا کند. این موارد مبناهای یک اثر هنری هست و در کنار این موارد میتوان ایده یا بیان موضوعی هم داشت. مهم شناخت تصویر و ارزشهای بصری موجود در آنست.
تاثیر زیرساختهای فلسفی بر هنر چگونه بوده و علی بیگیپرست پیرو کدام مکتب هنری و فلسفی است؟
من خیلی آدم فلسفی نیستم چون مبحث خیلی عمیقی هست و من توان شنا کردن در آن را ندارم ولی زمانی که رنسانس اتفاق میافتد یک جنبش بزرگ فکری و فلسفی است که با امانیسم " انسانگرایی" شروع میشود و در کنارش میبینیم که بُعد بهوجود میآید. وقتی خوب دقت میکنیم نقاشی در آن زمان یک ترکیب بندی خاص را شامل میشود، یعنی یک اندیشه میتواند در کمپوزیسیون یک اثر تاثیر بگذارد و شکل آن اثر بر اساس نگرشی است که در تاریخ زمانش رقم میخورد.
من خودم را به عنوان یک کاشف و جستجوگر میدانم، منظورم از جستجوگر آنست که وقتی من رو یک تابلوکار میکنم یک اتفاق جدید را در آن پیدا میکنم. مثلا اگر رنگی کنار رنگ دیگر قرار بگیرد یک فرایند جدیدی پیش میآید که به آن کشف و شهود میگویند. من قبل ازآنکه نقاشی کنم با مکتب رمانتیک از طریق ادبیات آن "زولا" و "هوگو" آشنا شدم، بعدها که شروع به نقاشی کردم اینها را راحت تر درک کردم. در حال حاضر نمیتوانم بگویم کدام مکتب به این دلیلکه من "ونگوگ" ، "رئو" و "گویا" را دوست دارم یکی از مکتب امپرسیونیستها و دیگری از اکسپرسیونیستها هست ولی رامبرانت را هم میپسندم، همچنین خیلی از امپرسیونیستها ناتورالیست هستند. پس نمیتوانم بطور دقیق بگویم که از کدام خوشم میآید یا در نظر من یکی بر دیگری ارجحیت دارد. در کارهای من هم مثل مجموعه میوههایم در عین حال که حالت رئال هست ته مایههای اکسپرسیونیست را هم شاهد هستید. فکر نمیکنم که در حال حاضر مسئلهایی به عنوان سبک وجودداشته باشد.
فضای تجسمی ایران چطور پیش میرود و در جامعه جهانی از چهجایگاهی برخوردار است؟
فضای ایران با دیگر نقاط جهان قابل مقایسه نیست. گاهی مسیر را درست و گاهی اشتباه پیش میروند. مثلا در مجسمه چون یک عنصر شهری است نیاز دارد به این شکل نگاه کرد که تا حدودی جزو معماری شهر به حساب میآید. البته اینجوری نیست مثلا رودن مجسمه بالزاک را میسازد، وقتی بهش نگاه میکنید فضای کمدی، الهی را در آن میبینید انگار خودش در جایگاه خدا ایستاده و خورشید بر پیشانیاش است.
مجسمهسازهای ایرانی خیلی جستهگریخته هستند، مثلا بعضی از کارها از تکنیک خوبی برخوردارند اما یک چیزی کم دارند که نگاه مخاطب را به خود جلب نمیکنند. در نقاشی این اتفاق پیش آمده ولی در مجسمهسازی هنوز در بعضی ها این مبهوت نگاری و جلب مخاطب ایجاد نشدهاست. اگر مجسمهسازان کمی حس به کارشان بیافزایند قطعا موفقتر خواهند بود. در جایی دیدم که شخص، مولوی را کارکرده، باید در نظر داشت که مولوی یک فیلسوف شوریده هست و وقتی یک نفر مجسمهایی از مولوی کار میکند باید به نوعی این شوردگی را لحاظ کند. متاسفانه همچین اتفاقی در خیلی از آثار نمیافتد و به نوعی یک خلاء بصری با خود به همراه دارد. خود من کارهای "قدرتالله معماریان" و " ابوالحسن صدیقی" را خیلی دوست دارم چون هم خیلی خوب هستند و هم یک آگاهی پشت کارهایشان هست.
من نمیتوانم کلیت جامعی بگویم ولی در مجموع وقتی به بعضی از نمایشگاهها میروم میل به گالری رفتن را از دست میدهم. فکر میکنم انقدر درگیر موضوع شدند که اصل تصویر از بین رفته و این برای من آزار دهندهاست.
در شرایط کنونی که همه درگیر مقابله با ویروس کرونا هستند نهادهای هنری مثل گالریها و دیگر فضاهای هنری چقدر هنرمندان را حمایت کردهاند؟
در واقع نمیدانم چرا نمیخواهند هنرمندان را ببینند. زمانی که جوان بودیم یاد دارم که میگفتند پا به سن بگذارید و استاد شوید معروف خواهید شد، پیر شدیم ولی معروف نشدیم، این حکایت خیلی از دوستان هنرمند است. یکی از بزرگترین مشکلات هنرمندان اقتصاد است و وقتی کار هنرمند دیدهنشود تبدیل به تجمعی از تابلوها و آثار در چند انبار میشود که دغدغه امروز خیلی از هنرمندان است.
"رومن رولان" یک جملهی خوبی در کتابش دارد که" بعضیها را با ندیدن از بین میبرند، حتی به آنها توهین هم نمیکنند." این آزار دهندست. کسی راکه به او توهین میکنند برایش تبلیغ محسوب میشود به همین خاطر برای نابود کردن عدهایی از هنرمندان اصلا آنها را نمیبینند. گالریدار یک نگاه بیزینسی به هنر دارد برای همین دنبال فروش است و آگاهی درستی از هنر ندارد. درواقع کارشناسی توسط گالری داران در جهت فروش و بیزینس بر روی آثار صورت میگیرد با این دید که چطور میتوان از این کار سود مالی برد.
چه پیشنهادی برای هنرمندان جوانتر که پا در این عرصه گذاشتند دارید؟
فیلم مستندی در مورد موسیقی دیدم مطلبی که در این فیلم برای من خیلی بزرگ جلوه کرد این بود که شخصی میگفت موسیقی نه بر اساس تداعی لحظات بلکه با روح کار دارد و داستان نمیگوید، داستان را در ادبیات میگویند. موسیقی موسیقی است نوعی انتزاع و انتزاع میتواند مبحثی را عنوان نکند و با درون انسان در ارتباط است. باید به نقاشی هم همینطوری نگاه کرد تاثیر رنگها واقعا قابل توجه است. من یک هنرمند فیگوراتیو هستم ولی گاهی اوقات کارهای "فریده لاشایی" را میبینم و ناخودآگاه جذب میشوم.
امروزه با بهرهگیری نادرست از استیتمنت در نمایشگاهها تصویر نادیده گرفته میشود و بین استیتمنت و آثار فاصلهی زیادی وجود دارد، دو دنیای متفاوت در کنار هم غلط و اشتباه است. در ایران یک فضای بین نقاشان ایجاد شده که به سمت فضاهای چند مدیایی کشیده شدهاند. در خارج از ایران هم همچین فضاهایی وجود دارد اما هنگام تحقیق درمورد هنرمندی، او را به صرف یکی از هنرهایش معرفی میکنند و این اتفاق در ایران برعکس پیش آمده بهنحوی که شخص تبدیل به دریاچهایی میشود که عمیق نیست. وقتی آدم نگاه عمیق و تمرکز رو یک کار نداشته باشد خیلی موفق نخواهد بود. به طور کلی پیشنهادم این هست که جوانها کار و تمرین کنند، همچنین تمرکزداشتهباشند.
مطالعه از آثار پیشکسوتان و تاثیر آن بر کار هنری هنرمند را چطور میبینید؟
"تا رهرو نباشی کی رهبر شوی" باید مطالعه باشد تا شناخت ایجاد شود، بعضیها حتی ممکن است بگویند چرا؟ مثلا وقتی رودن را نگاه میکنید در کنار آن مطالعهایی بر زندگی او هم خواهید داشت. شخصی که همچین آثاری میآفریند قطعا در کنارش مسیرهایی را هم طی کردهاست. مثلا "جورج موراندی" هم سورئال و هم آبستره هست، کارهایش را که نگاه میکنید یاد میگیرید و تاثیر گذاراست. البته گاهی اوقات دانشجو انقدر درگیر این اتفاق میشود که شباهت بسیار به هنرمندی پیدا میکند که تاثیر پذیری کنار میرود. خود من حدودا 30 سال هست که آموزش میدهم سعی میکنم که هنرجوهایم مثل من نشوند. تاثیرهایی هم که دیدهمیشود بخاطر وجه اشتراک آدمی هست که یک اتفاق طبیعی خواهد بود، اینکه هنرمند عین به عین پیش رود یک اشتباه بزرگ است.