سرویس‌های خبری
شناسه خبر : 31830
تاریخ انتشار : 1401/04/04 15:42
گفت وگوی تجسمی‌آنلاین با علی ندایی به بهانه نمایشگاه شکار؛

فقر ما در دیدن هست نه در کشیدن



من یک عمر هست که طراحی می‌کنم و اساس کلاس طراحی مداد و کاغذ نیست، اتفاقا درست دیدن است. فقر ما در دیدن هست نه در کشیدن.

تجسمی‌آنلاین: شروین‌کندری: علی ندایی متولد 1336 در آبادان است، او فوق لیسانس نقاشی از دانشگاه هنر تهران است. ندایی طراحی و نقاشی را از سال 1362 آغاز کرد و بیش از 20 سال سابقه تدریس در دانشگاه‌های ایران را دارد، همچنین در نمایشگاه‌های متعدد داخلی و خارجی شرکت داشته‌است. تجسمی آنلاین به بهانه نمایشگاه انفرادی شکار در گالری ثالث با این هنرمند مصاحبه ایی در مورد آثار و فضای کاری او داشته‌است.


 


** آقای ندایی شما پروژه شکار و پروژه‌های مشابه آن‌را از سالها پیش آغاز کردید و این نمایشگاه هم یکی از ثمره‌های آن‌است. چطور شدکه به این فضا دست‌‌پیداکردید؟

مجموعه کارهای استوره‌ها از سال 78 یا حتی کمی قبل‌تر ازآن شروع شد. در سال 1378 من نمایشگاهی در گالری شید واقع در مطهری نرسیده به مدرس داشتم، البته این گالری الان دیگر فعال نیست. من در آن نمایشگاه کاری 11متری را ارائه دادم ، در صورتی که آتلیه من 3در 3 بود. یعنی من این اثر 11 متری را خورد شده کار کردم و برای اولین بار خودم هم در گالری کامل آن‌را دیدم که کادرهای بصری چگونه کنار هم با عنوان یک اثر به طول 11 متر معنا پیدامی‌کند. اسم آن بود وجه مشترک یا انسان در ابتدای هزاره‌ی سوم، در این آثار، من از سه رنگ اصلی قرمز، آبی، زرد بهره‌گرفتم و استفاده‌کردم که یک بندی بود و آن طناب در واقع وجهی مشترک بین همه‌ی آثار به شمار می‌آمد که مرز بین سال 2000 و 3000 بود. جالب اینجاست فضای یکی از آن همانند مجروحی بود که در مسابقات بوکس مجروح شده و بر روی طناب اطراف رینگ افتاده‌بود، دیگری بی‌تفاوت در حال درآوردن خاری از دستانش بود و یکی در طرفی دیگر از طناب قرار دارد گویی در حال عبور از آن‌است و بعضی دیگر در این طناب اسیر هستند. این گیر و دارها درواقع یک مرز است یا استحاله از سال 2000 و 3000 ، برای من خیلی دغدغه‌مند و جذاب بود که گفتم این کاررا انجام دهم. از آنجایی که از کودکی به فیلم‌های گلادیاتوری خیلی علاقه‌داشتم، کارهای مارک فرست و .... را با برادرهایم عاشقانه می‌دیدم، این علاقه حماسه ای  دروجودم بود ولی نمی‌دانستم یعنی آگاهانه نبود و کاملا یک حس کودکانه بود.

 


 


در ادامه یک سری اسطوره‌ها را بر مبنای شاهنامه فردوسی کار کردم و اولین کارم چهار لتی بود که نبرد رستم و اکوان دیو و رقص پای رخش بود، این کار توسط وزارت کشاورزی خریداری شد. در همین حین که من شاهنامه را کار می‌کردم با خود گفتم چرا من باید تابع فردوسی پیش بروم. اینجوری پیش رفت که سناریوی شاهنامه را در آثارم خودم تعریف کردم و در کارهای من سهراب اصلا نمی‌میرد، رستم بارها سرزنش می‌شود و آرش عاشق رودابه می‌شود، خیلی چیزها تغییر می‌کند و بهم می‌ریزد. وقتی کار می‌کردم از این اتفاق خیلی خوشم آمد. این مجموعه استوره‌های خاموش بود، اما در حقیقت برای هر نمایشگاه این ذهنیت با یک عنوان همراه می‌شد. برای مثال از استوره و اسارت بود و شیرشکار که همین اخیرا نیز نمایشگاهی با عنوان شکار برگزار شد. اوج این کارها زمانی بود که آقای فرهاد آذری گالری آتبین و مژگان قدوسی پنج الی شش سال پیش به دفتر کاری من آمدند و تا پاسی از شب حدودا 3 شب نشستیم و صحبت‌کردیم. از من خواستند که فقط یک‌سری استوره‌هارا با هرچیزی مداد یا هر ابزار دیگر فقط طراحی کنم، به عبارتی  قرار بر این شد که متریال هرچه هست به من بدهند و من فقط کار کنم. من چندتایی کارکردم که خیلی برای آن‌ها جذاب بود که بعد نمایشگاهی گذاشته‌شد که بسیار مورد استقبال قرار گرفت و نوسان قیمت آثار در 5 سال پیش بین 700 تا 1،500،000 هزار تومان بود، به جز 2تای آن‌ها همه فروش رفتند. در ادامه گفتم که من قصد دارم آثار را برروی بوم بکشم که به من گفتند شدنی هست ؟ و در جواب گفتم بله شدنی هست و به دنبال ابزار مخصوص مورد نظر در بازار گشتم. این روند به شکلی پیش رفت که من خیلی لذت بردم تا جایی که احساس کردم تمام تلاش‌هایی که در طول این سال‌ها انجام دادم بالاخره نتیجه داد و ثمر بخش بود. به عبارتی طراحی و نقاشی باهم یک خلط خوشایندی گرفته بودند و با هم ادغام شدند.


 

بعد از پنج سال قبل از عید قرار بر این شد که من نمایشگاهی در مونیخ برگزار کنم و طی صحبت‌ها و مکاتباتی که داشتیم از من پرسیدند ایده شما برای برگزاری نمایشگاه چیست؟ که گفتم می‌خواهم صدتا طراحی فی‌البداهه انجام دهم این صحبت‌ها گذشت و صاحب گالری کرونا گرفت که چهار هنرمند هم که جلوتر از من وقت داشتند، کنسل شد. از آنجایی که من اگر در ذهنم ایده‌ را پرورش می‌دهم بهتر است آن‌ را سریعا انجام دهم وگرنه کلا کنار گذاشته می‌شود، در نمایشگاه فریدون امیدی در گالری ایرانشهر با مژگان قدوسی مواجه شدم و در ارتباط با مجموعه مورد نظرم صحبت کردیم در راه برگشت خانم قدوسی به من گفتند که به ثالث هم برویم و محیط آن‌جارا ببینیم که آقای سینا جعفریه را ملاقات کردیم و بسیار حسن برخورد داشتند و یک تیم سه نفره شدیم. قرار بر این شد تا بهمن سال 1400 من طرح‌ها را به آن‌ها برسانم. در این مدتی که حدودا دوماه فرصت بود برای ارائه آثارم به گالری ثالث من اوُمیکرون گرفتم و واقعا به‌هیچ عنوان نمی‌توانستم در زمان مشخص شده آثار را به نمایشگاه برسانم با این حال در طول مریضی هم به کار کردن ادامه دادم تا بهبود پیدا کردم و با کارها عجین شدم. در آخر ماحصل کار 52 اثر شد که هنگام بازبینی آثار اعلام کردم که بداهگی موجود در آثار و کج خلقی‌های شکل گرفته توسط ذغال رو هم من پذیرفته ام و تنها یک خواهش دارم همه‌ی آثار چه خوب و چه بد به نمایش گذاشته‌شود، یعنی از بین آن‌ها انتخاب نکنیم. فقط سه اثر حذف شد که با مداد کار شده بود و روش اجرایی آن‌ها با این مجموعه خیلی متفاوت بود. مابقی آثار همه قاب شدند که حدود 10 تا اثر از مجموعه در اتاق گالری هست، به‌این خاطر که موقع چیدمان دیگر جا نشدند. مدعوین بسیاری برای بازدید آمدند که من فکرش را هم نمی‌کردم و استقبال بسیاری از مجموعه شد، جالب اینجاست همه بداهگی موجود در آثار را دوست‌داشتند. در طی 37 سال کار حرفه‌ایی که انجام دادم این مجموعه یکی از بیادماندنی‌ترین کارهایی است که انجام دادم.


 


** فضایی‌که روی آن مشغول به کار هستید و مخاطب در این گالری با آن مواجه شده‌است چقدر به تاریخ و تمدن ایران نزدیک است؟

در وهله نخست باید بگویم وقتی در لندن نمایشگاه داشتم توسط مجله گاردین یک فرم برای من فرستاده شد و سوال اول این بود که چه دلیلی وجود دارد که شما فضای شاهنامه فردوسی که تمامی آن صحبت از جنگ و حماسه است را برای آثار خود انتخاب کردید، این چه پیامی برای جهان دارد؛ و من در جواب گفتم کار من اسطوره هست و صرفا شاهنامه نیست. من یک ایرانی هستم که اهل زمین هستم و همه‌ی آدم‌های کره‌ی زمین را نه من بلکه مردم من هم دوست دارند. در ادامه گفتم مشکل شما این هست که مثلا فکر می‌کنید شکسپیر اهل لندن و متعلق به‌شما است. ولی ما بر این باور هستیم که شکسپیر هم مثل فردوسی برای جهان است. 
از اینکه من یک نقاش ایرانی هستم کاملا مشخص است و پروسه‌هایی هم در این رابطه طی کردم مثل شاهنامه، نبرد کاوه‌آهنگر و فریدون علیه ضحاک. اما ناگفته نماند که اساطیر جهان را هم به تصویر کشیدم، هم مطالعه می‌کنم و هم کار می‌کنم. آثار من صرفا فقط درمورد اسطوره‌های ایران نیست و کاملا جهان شمول است.
به عنوان نمونه در حراج سال گذشته اثری از من با عنوان نبرد هکتور و آشیل حضور داشت. البته همیشه فکر می‌کردم هکتور قهرمان بی‌گناهی بود که بی‌گناه هم از بین رفت و شعار این کار هم یکی از گفته‌های افلاطون با این معنی بود که تنها مردگان پایان جنگ را دیده‌اند.


 

** آیا مخاطب به هنگام ورود و دیدن آثار شما در این نمایشگاه با حجم عظیمی از دیدگاه شمایل نگارانه هنرمند مواجه می‌شود، برای مثال تحرک موجود در حیوانات، خط‌های در حال حرکت، تضاد بصری سیاه و سفید و موارد دیگر؟

از چند جنبه می‌توان به این مسئله نگاه کرد. کارهایی که من انجام می‌دهم شمایل نگاری محسوب نمی‌شود، اما حس درونی من نسبت به نوع طراحی هست و علاقه‌ی خاصی به حیوان اسب دارم چون در طول هزاره‌های تاریخ شاهد شکست‌ها و پیروزی‌های بسیاری بوده است. در اصل اسب خود من هستم برای همین این‌جا یک وجه تمایزی با شمایل نگاری به‌خود می‌گیرد. در کارهایی که انجام می‌دهم این فی‌البداهگی موجود در آثار سبب شد وقتی که آثار را در همان تعداد اولیه دیدند اسم پیشنهادیشان برای مجموعه شکار یا شکارگاه بود.


 


** ایجاد این حجم از تضاد بصری در آثار شما مفهوم خاصی درپی دارد؟

من با متریال های متفاوتی کار کردم اما به اعتقاد من ذغال یک متریال شگفت‌انگیز در طراحی است، یعنی اعجاز به‌وجود می‌آورد. اول از همه بسیار وحشی است و به راحتی رام نمی‌شود، اما  وقتی رام شود یک چیزی را به وجود می‌آورد که هر شخصی را بهت زده می‌کند. در متن نمایشگاه هم آوردم که: تورا دعوت کردم تا بیای و ببینی که آن سیاه ولگرد و آن سفید باکره یک بار دیگر باهم آمیخته‌اند تا احساس را باور کنند. 
وقتی قرار بود در نمایشگاه لندن از این متن استفاده شود از من خواستند که کمی تغییر ایجاد کنم به‌خاطر اینکه ترجمه و برگردان آن به زبان آن‌ها معنی و مفهوم اصلی را القا نمی‌کرد از من خواستند که آن‌را تغییر دهم مثلا بگذارم آن ذغال ولگرد و آن کاغذ باکره تا در ترجمه بنشیند و من هم گفتم آن بداهگی که در ادبیات ایران وجود دارد، ابهام موجود در متن با این کار از بین خواهد رفت. همه چیز اتفاقی شد همه ی کسانی که صاحب نظر بودند هم می‌گفتند ای کاش دیوارها همه سیاه بود، آنوقت حس تحمیل آثار بیشتر می‌شد. اما با آقای جعفریه که صحبت می‌کردیم قرار بر این شد متن نمایشگاه را سیاه کنیم که به بقیه مجموعه بیاید و به یکباره متوجه شدیم که این کنتراست ناخودآگاه پیش آمد. الان این چیزی هم که شما به آن اشاره کردید برام خیلی جالب بود شاید در برنامه‌های آینده بیشتر به آن بپردازم. چون در این مجموعه خیلی به تضاد فکر نکردم اما پیش آمد.
من یک عمر هست که طراحی می‌کنم و اساس کلاس طراحی مداد و کاغذ نیست، اتفاقا درست دیدن است. ما در دیدن فقیر هستیم نه در کشیدن. هنرمند دارای دو ساحت است، یعنی یک ساحت آن عادی است که مثل مردم عادی زندگی می‌کند و ساحت دیگر فراتر است. یعنی هنرمندان در کنار زندگی عادی یک زندگی هنری مجزا در دنیایی دیگر برایشان پیش می‌آید. اینجا جا دارد که یک جمله از آقای جلیل ضیاءپور هم بگویم که می‌گفت: هنرمند باید دیوانه باشد، منتهی از نوع پیشرفته‌اش.


 


** در دورانی که سعی در دسترسی و رسیدن به این فضا داشتید، آیا هنرمند خاصی روی شما تاثیر گذاشته است؟ 

اینکه تاثیر گذار باشند هرگز، اما باید بگم که من واقعا طراحی‌های اگون شیله را دوست داشته و دارم. حتی در موزه لئوپولد وقتی کارهایش را از نزدیک دیدم و متوجه شدم قطع کارها 30در30 است، خیلی تعجب کردم که این میزان تاثیر بر روی من نسبت به ابعادش یک چیز کاملا محتوایی است و به قد و قواره مربوط نمی‌شود. به اعتقاد من اگون شیله یکی از طراح‌هایی است که تاریخ کمتر بخود می‌بیند. من آموزه‌های بسیاری برای طراحی داشتم اما به آن رسیدم که هرآنچه آموختم را کنار بگذارم.

ایرج‌کریم‌خان زند قبل از اینکه فوت کند به من گفت: علی جان چیزی که باعث می‌شود تو یک طراح شوی مُنفک از دیگران نه در هیچ کلاسی هست و نه در هیج کتابی. در آن زمان من با اینکه شاگرد ایشان بودم و مجسمه کار می‌کردیم همیشه به من می‌گفت که تو یک چیزی داری که ویژه‌ی خودت هست. اگون شیله هم هنرمند محبوب من هست ولی اینکه بگویم خیلی تاثیر گذار بوده‌ نه اینطور نیست.

 

** سبک و تکنیک اجرایی تا چه حد در بیان مفاهیم، اجرا و کیفیت آثار شما در این مجموعه تاثیر گذار بوده‌است؟

به دو شیوه کار می‌کنم که یکی از آن‌ها ذغال هست که درواقع می‌توان گفت خیلی متریال خاصی نیست و بیشتر یک حس هست بر روی کاغذ یا مقوا منتقل می‌شود وعاشق فی‌البداهگی موجود در این فرایند اجرایی هستم. من 64 سال دارم و اولین نمایشگاه من در دوران جنگ بود که فکر می‌کنم مربوط به سال 64 یا 65  و در گالری قاصدک هنر مشهد بود. سال‌هاست آثارم را به نمایش می‌گذارم، اما این نمایشگاه به قدری شلوغ بود که برایم غیر قابل باور بود و برای همه نیز عجیب بود. فکر می‌کنم نمایشگاهی در حد خودم که به متریال هیچ ربطی نداشت و هرچه بود درون ماییه آن بود که به مخاطب انتقال داده می‌شد و این ثابت کرد که یک طراح هست که حسش را طراحی می‌کند. من از سال 78 تا الان دغدغه ام انسان معاصر است، همیشه هم میگویم که من درگیر یک امانیسم معاصر هستم. سرنوشت و آینده انسان برای من خیلی مهم است و کاری که من دارم می‌کنم یک نبرد و هم آوردی که یک طرف یا حاصل آن زندگی است.


 


** آقای ندایی در خلق آثار شما و به طور کلی در خلق یک اثر هنری مهمترین مرحله از ایده تا اجرا کدام بخش است؟
اگر معلم باشم، می‌گویم که این یک سه‌پایه محسوب می‌شود که یک پایه آن مشاهده، یک بخش توانایی و بخش دیگر ایده و اجرا خواهد بود. شاگردی که می آید به صرف اینکه یک سیب را بکشد اصلا اینطور نیست. شاگرد مبتدی بعد از سه جلسه سیب را می‌کشد و از جلسه سوم از هنرجو می‌خواهم که تصور کند اگر این سیب قاچ شود و بیافتد به چه شکل است؟ اولش می‌گوید که خیلی سخت است، اما سپس آن‌را انجام می‌دهد و سیب را باز می‌کند. احتمال من این است زمانی‌ شما خیلی قوی می‌شوید و مفهوم کار بر توانایی آن می‌چربد، مفاهیم کار در اجرای کار، تردید ایجاد می‌کند. اگر شما آگاهانه بخواهید یک طراحی را انجام بدهید مثلا کسی که خواب هست را باید با حساب کتاب زیاد سوژه طراحی خود قرار دهی و شخصی که رزمنده است مبحثش چیز دیگریست. من اعتقاد دارم که مفهوم و توانایی در سطح حرفه‌ایی باهم همنوازی می‌کند، این‌ها ربطی به آموزش ندارد و مکمل هم هستند. غیر این برای هنرجو و شاگرد سم است. اگر دست و پای هنرجو را بگیرید و به‌یکباره از کودکی به 15 سالگی برسد برای تو نوعی ادا می‌آورد. همین الان اگر خوب دقت کنید متوجه می‌شوید که ادای کار خوب خیلی بیشتر از کار خوب هست و هنگامی که باهاش صحبت می‌کنید هیچ حرفی ندارد.  

** - مطالعه و بهره‌مند شدن از زیبایی شناسی فلسفه به طور کلی تئوری تا چه حد در خلق یک اثر هنری تاثیر دارد؟

بدون شک فلسفه تاثیر گذار است اما راه گشا نیست، من مدعی نیستم و مطالعه فلسفی زیادی هم ندارم. البته در حد و اندازه‌ی مطالعه خودم برای شما مثال میزنم، یاد دارم که در کلاس طرح عملی جامع دانشگاه به بچه‌ها گفتم که کتاب حقیقت و زیبایی بابک احمدی را مطالعه کنید. بچه‌ها تهیه کردند اما بهونه آوردند که من پرسیدم چرا و گفتند ما اصلا متوجه نمی‌شویم که این کتاب صحبتش چی هست. من هم به آن‌ها گفتم خب شما جمهور افلاطون را خوانده‌اید؟ و با جواب نه روبرو شدم و به آن‌ها گفتم که اول باید آن‌را مطالعه کنید. کتاب جمهور افلاطون به نوعی پیش نیاز کتاب حقیقت و زیبایی هست. به اعتقاد من فلسفه و زیبایی شناسی اصل نیست ولی از واجبات هست.


 


** : کار شما به گرافیک خیلی نزدیک است و درهم آمیختگی خطوط، شما خودرا وام‌دارگرافیک می‌دانید یا نقاشی هستید که با استفاده از گرافیک خط به این فضا رسیده‌اید؟

من هیچ وقت گرافیک کار نکردم، اما زمانی که معلم بودم مطالعه زیادی در این زمینه داشتم، فضای پر و خالی یک علم هست که همه باید آن‌را بدانند. نسبت موضوع در کادر مثل گشادی لباس در تن هست،  نه خیلی گشاد، نه خیلی تنگ که این می شود همان نسبت موضوع به کادر که اگر تعمد باشد می‌شود گرافیک و اگر تعمد نباشد نقاشی محسوب می‌شود. علم اشراف به فضای پر و خالی باعث می‌شود شما یک بالانسی را ایجاد کنید که روی مخاطب تاثیر بگذارد. شما یک کادری را در نظر بگیرید یک میز، یک بطری و یک لیوان، در کنارش یک کادری را در نظر بگیرید: یک میز، یک قوری و یک لیوان، قطعا تاثیر این دو تصویر یکی نیست اولی بخاطر حضور بطری حرکتی نطامی و کادری عمودی دارد و دومی کاملا افقی است. من بر این اعتقاد هستم که فضای پر و خالی موجود در آثارم شاید یک قرابتی بین گرافیک و نقاشی در هنر معاصر ایجاد می‌کند.  اما هدفم این نبود چون اصلا گرافیست نبودم. البته قطعا مطالعه‌ی من بر روی گرافیک بی تاثیر نبوده و من به فضای پر و خالی خیلی اهمیت می‌دهم.

عکاس: مجتبی رستمی

نظرات
شما اولین نظر دهنده باشید.

نظر شما






کلیه حقوق این سایت برای تجسمی آنلاین محفوظ است
با مجوز رسمی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به شماره 85173
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است
Copyright © 2019 www.‎TajasomiOnline.ir‎, All rights reserved.
Powered by www.dorweb.ir